شعر از مولانا | ده شعر برتر مولانا که باید بخوانید

شعر از مولانا

شعر از مولانا

 

شعر از مولانا، دریچه‌ای به عمق دنیای عرفان و حکمت است. این شاعر بزرگ با سروده‌های عمیق و لطیفش، از عشق و انسانیت، جهانی پر از معنا و زیبایی به وجود آورده است. آثار او نه تنها در فرهنگ و ادبیات ایران، بلکه در سراسر دنیا، منبع الهام و آرامش دل‌ها بوده و همچنان نیز هست. مولانا، با کلامی پر از صداقت و سادگی، بی‌پرده و بی‌واسطه به عمق روح آدمی نفوذ می‌کند و تصویری از عشقی پاک و ناب را به ما نشان می‌دهد. بی‌شک، هیچ سخنی به مانند شعر از مولانا نمی‌تواند دل‌ها را این‌گونه به هم پیوند دهد و انسان را در آغوش محبت و معنویت غرق کند.

گر بیدل و بی دستم وز عشق تو پابستم

بس بند که بشکستم، آهسته که سرمستم

در مجلس حیرانی، جانی است مرا جانی

زان شد که تو می دانی، آهسته که سرمستم

پیش آی دمی جانم، زین بیش مرنجانم

ای دلبر خندانم، آهسته که سرمستم

ساقی می جانان بگذر ز گران جانان

دزدیده ز رهبانان ، آهسته که سرمستم

رندی و چو من فاشی، بر ملت قلاشی

در پرده چرا باشی؟ آهسته که سرمستم

ای می بترم از تو من باده ترم از تو

پرجوش ترم از تو، آهسته که سرمستم

از باده جوشانم وز خرقه فروشانم

از یار چه پوشانم؟ آهسته که سرمستم

تا از خود ببریدم من عشق تو بگزیدم

خود را چو فنا دیدم، آهسته که سرمستم

هر چند به تلبیسم در صورت قسیسم

نور دل ادریسم، آهسته که سرمستم

در مذهب بی کیشان بیگانگی خویشان

با دست بر ایشان آهسته که سرمستم

ای صاحب صد دستان بی گاه شد از مستان

احداث و گرو بستان آهسته که سرمستم

🔵🔵🔵

ای عاشقــان ای عاشقـان پیمانه را گم کرده ام

درکنج ویران مــــانده ام ، خمخــــانه را گم کرده ام

هم در پی بالائیــــان ، هم من اسیــر خاکیان

هم در پی همخــــانه ام ،هم خــانه را گم کرده ام

آهـــــم چو برافلاک شد اشکــــم روان بر خاک شد

آخـــــر از اینجا نیستم ، کاشـــــانه را گم کرده ام

درقالب این خاکیان عمری است سرگردان شدم

چون جان اسیرحبس شد ، جانانه را گم کرده ام

از حبس دنیا خسته ام چون مرغکی پر بسته ام

جانم از این تن سیر شد ، سامانه را گم کرده ام

در خواب دیدم بیـــدلی صد عاقل اندر پی روان

می خواند با خود این غزل ، دیوانه را گم کرده ام

گـــر طالب راهی بیــــا ، ور در پـی آهی برو

این گفت و با خودمی سرود، پروانه راگم کرده ام

🔵🔵🔵

گفتی که مستت میکنم

پر زانچه هــستت میکنم

گـــفتم چـــگونه از کجا؟

گفتی که تا گـفتی خودآ

گفتی که درمــانت دهم

بر هـــــجر پـایـانت دهم

گفتم کجا،کی خواهد این؟

گفتی صـــبوری باید این

🔵🔵🔵

بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان ها

تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان ها

بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها

تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان ها

ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن

مگذار کان مزور پیدا کند نشان ها

ور جادویی نماید بندد زبان مردم

تو چون عصای موسی بگشا برو زبان ها

عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر

چون آینه ست خوشتر در خامشی بیان ها

🔵🔵🔵

بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود

داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود

دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو

گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود

جان ز تو جوش میکند دل ز تو نوش میکند

عقل خروش میکند بی تو به سر نمیشود

🔵🔵🔵

بشنو این نی چون شکایت می کند

از جداییها حکایت می کند

کز نیستان تا مرا ببریده اند

در نفیرم مرد و زن نالیده اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کو دور ماند از اصل خویش

باز جوید روزگار وصل خویش

🔵🔵🔵

ای یوسف خوش نام مـا خوش می روی بر بام مــــا

ای درشکـــسته جــام مـا ای بــردریـــــده دام ما

ای نــور مـا ای سور مـا ای دولت منصــور مـا

جوشی بنه در شور ما تا می شود انگور ما

ای دلبر و مقصود ما ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما نظاره کن در دود ما

ای یــار مـــا عیــار مـــا دام دل خمـــار مـــا

پا وامکــش از کار ما بستان گــــرو دستار مــا

در گل بمانده پای دل جان می دهم چه جای دل

وز آتـــــش ســودای دل ای وای دل ای وای مـــــا

🔵🔵🔵

جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را

از زعفران روی من رو می‌بگردانی چرا

یا این دل خون‌خواره را لطف و مراعاتی بکن

یا قوّت صبرش بده در یفعل الله ما یشا

این دو ره آمد در روش یا صبر یا شُکر نِعَم

بی شمع روی تو نتان دیدن مر این دو راه را

هر گه بگردانی تو رو‌، آبی ندارد هیچ جو

کی ذره‌ها پیدا شود بی‌شعشعه شمس الضحی

بی باده تو کی فتد در مغز نغز‌ان مستی‌یی

بی عصمت تو کی رود شیطان به ‌«لا حول و لا‌»

نی قرص سازد قرصی‌یی مطبوخ هم مطبوخی‌یی

تا درنیندازی کفی ز اهلیلهٔ خود در دوا

امرت نغرد کی رود خورشید در برج اسد

بی تو کجا جنبد رگی در دست و پای پارسا

در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی

در سنگ سقایی نهی در برقِ میرنده وفا

🔵🔵🔵

ای شاه جسم و جان ما خندان‌کن دندان ما

سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا

ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل

چون دیدمت می‌گفت دل جاء القضا جاء القضا

ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو

گه خوانی‌اش سوی طرب گه رانی‌اش سوی بلا

گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی

گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا

گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند

گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا

جان را تو پیدا کرده‌ای مجنون و شیدا کرده‌ای

گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا

گه قصد تاج زر کند گه خاک‌ها بر سر کند

گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گدا

طرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدو

گه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا

جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون

گه باده‌های لعل‌گون گه شیر و گه شهد شفا

🔵🔵🔵

ای عاشقان ای عاشقان آمد گه وصل و لقا

از آسمان آمد ندا کای ماه رویان الصلا

ای سرخوشان ای سرخوشان آمد طرب دامن کشان

بگرفته ما زنجیر او بگرفته او دامان ما

آمد شراب آتشین ای دیو غم کنجی نشین

ای جان مرگ اندیش رو ای ساقی باقی درآ

ای هفت گردون مست تو ما مهره‌ای در دست تو

ای هست ما از هست تو در صد هزاران مرحبا

ای مطرب شیرین نفس هر لحظه می‌جنبان جرس

ای عیش زین نه بر فرس بر جان ما زن ای صبا

ای بانگ نای خوش سمر در بانگ تو طعم شکر

آید مرا شام و سحر از بانگ تو بوی وفا

بار دگر آغاز کن آن پرده‌ها را ساز کن

بر جمله خوبان ناز کن ای آفتاب خوش لقا

خاموش کن پرده مدر سغراق خاموشان بخور

ستار شو ستار شو خو گیر از حلم خدا

مولانا با شعرهایش، از جهان مادی و روزمره فراتر می‌رود و به ما جانی تازه می‌بخشد. کلام او همچون دریایی است که در آن می‌توان گوهرهای حکمت و عرفان را جستجو کرد و راهی به سوی عشق ناب یافت. آثار او، بی‌زمان و بی‌مکان، چراغی است برای تمام دل‌های جستجوگر.

تاریخ انتشار: سه شنبه ۸ آبان ۱۴۰۳
Loading more posts...
کپی برد,مطالب سایت با ذکر نام مجله ویکی متن و لینک مستقیم بلا مانع است. تمامی تصاویر از سطح اینترنت جمع‌آوری شده‌اند. برای حذف تصاویر با ایدی تلگرام @siz_dah ارتباط برقرار کنید.